نماز شکسته
شمع مى سوخت ولى نور نداشت
جمع، بى پرتو او شور نداشت
ماهتابى که به رخ رنگ نداشت
غیر ناله به لب آهنگ نداشت
لاله اى سرخ که پرپر می گشت
مست از باده کوثر می گشت
باغبان و غم مرگ یاسش
دیدن سوختن احساسش
کیست این بحر غم دیرینه
کیست این کشته زخم سینه
مردِ حق باشد و حقّش بردند
همه ی عمر دلش آزردند
مغرب عشق عجب پر شفق است
مردِ حق رَهسِپَرِ کوىِ حق است
نخلها، زمزمه ی قرآن کو؟
ناله ی هر شب نخلستان کو؟
کیست بر کوفه دل و جان بخشد
نان و خرما به یتیمان بخشد
یاد ویرانه نشینان باشد
خسته از غربت دوران باشد
کیست غم در نگهش اوج زند
خون سر در غم او موج زند
بر فلک هست ز فریاد دلش
خون سر آمده امداد دلش
شهر، پر از غم افزونش شد
کوچه ها، گلشنى از خونش شد
سیل ایتام سوى خانه او
اوست شمع و همه پروانه او
هر یتیمى به لبش ذکر جلیست
شیر آورده و گریان علیست
اى نمازى که شکستت دادند
سندِ عشق به دستت دادند
روزه ی عمرِ تو افطار شده
با گُلت وعده ی دیدار شده
کعبه اى، قبله ترا می پوید
روز و شب نام ترا می گوید
حجّ عشّاق صفاى قدمت
هفت آفاق مرید کرمت
لیلى زینب مجنون، مولا
خیز از بستر پر خون، مولا
باده از روى حسن سیر بنوش
خیز، مسموم جفا، شیر بنوش
این حسین است صدایت بزند
بوسه گهگاه به پایت بزند
خیز محراب ترا می خواهد
دل اصحاب ترا می خواهد
فاتح بدر، ز پا افتادى؟
لیلة القدر، ز پا افتادى؟
بعد تو قنبر تو می میرد
شاهِ دین، منبر تو می میرد
مأذنه بانگ اذان می خواهد
کودکى آمده نان می خواهد
کوچه ها پر شده از طفل یتیم
همه هستند در این داغ سهیم
شیر آورده تو را می جویند
اشک آلوده پدر می گویند
مظهر عشق و شهادت خواهى
جرم تو چیست؟عدالتخواهى
خسته اى را که تواَش یار شدى
در تب سخت پرستار شدى
طرد بود از همه، یارش گشتى
همدم آن دل زارش گشتى
در سحرگاه شب نوزدهم
دید چشمان خدا، آن کژدم
نیش زد بر جگر سوخته ات
رنگ خون زد رخ افروخته ات
در یَمِ خون سرت نوح شدى
راحت از سینه مجروح شدى
باز هم صحبت از آن سینه شده
صحبت غربت دیرینه شده
سینه اى را که سِپر گشت تو را
خرد شد، دفع خطر گشت تو را
تو که با محنت و غم خو دارى
ماتم سینه و بازو دارى
غم مخور، هست عیان از حالت
فاطمه آمده استقبالت
زائر غنچه و یاسى دیگر
غیر زهرا نشناسى دیگر
سید محمد میر هاشمی